منظر. که بر آن نظر کنند. که آن را تماشا کنند. چشم انداز: جای نظاره گاه چشم ترا زلف گلبوی و روی گلگون باد. مسعودسعد. ، جائی که از آن نظر کنند. دیدگاه: ای رخ و زلفت چنانک ماه به مشکین کمند ساخته نظاره گاه بر سر سرو بلند. سوزنی
منظر. که بر آن نظر کنند. که آن را تماشا کنند. چشم انداز: جای نظاره گاه چشم ترا زلف گلبوی و روی گلگون باد. مسعودسعد. ، جائی که از آن نظر کنند. دیدگاه: ای رخ و زلفت چنانک ماه به مشکین کمند ساخته نظاره گاه بر سر سرو بلند. سوزنی
منظر. تماشاگه. که بر آن نظر افکنند. که بر آن به تماشا نظر افکنند. چشم انداز. منظره: مرا ز عشق تو آن بس بودبتا که بود نظاره گاه دو چشمم جمال تو گه گاه. سوزنی. نظاره گاهی هرچه خوشتر. (کلیله و دمنه). اول شب نظاره گاهم نور و آخر شب هم آشیانم حور. نظامی. آراسته لعبتی چو ماهی چون سروسهی نظاره گاهی. نظامی. گلها به نظاره گاه بستان چون پردۀ دیده های مستان. فیضی (از آنندراج). ، دیدگاه. منظر. که از آنجا نظر افکنند و تماشا کنند: سالار قبیله با سپاهی برشد به سر نظاره گاهی. نظامی
منظر. تماشاگه. که بر آن نظر افکنند. که بر آن به تماشا نظر افکنند. چشم انداز. منظره: مرا ز عشق تو آن بس بودبتا که بود نظاره گاه دو چشمم جمال تو گه گاه. سوزنی. نظاره گاهی هرچه خوشتر. (کلیله و دمنه). اول شب نظاره گاهم نور و آخر شب هم آشیانم حور. نظامی. آراسته لعبتی چو ماهی چون سروسهی نظاره گاهی. نظامی. گلها به نظاره گاه بستان چون پردۀ دیده های مستان. فیضی (از آنندراج). ، دیدگاه. منظر. که از آنجا نظر افکنند و تماشا کنند: سالار قبیله با سپاهی برشد به سر نظاره گاهی. نظامی
جایی که صیاد نهاله را بر زمین نصب کند، نهاله جای، کمینگاه، شکارگاه، برای مثال نهاله گاه به خوشی چو لاله زاری گشت / ز خون سینۀ رنگ و ز خون چشم پلنگ (فرخی - ۲۰۷)
جایی که صیاد نهاله را بر زمین نصب کند، نهاله جای، کمینگاه، شکارگاه، برای مِثال نهاله گاه به خوشی چو لاله زاری گشت / ز خون سینۀ رنگ و ز خون چشم پلنگ (فرخی - ۲۰۷)
آماج. هدف. آماجگاه: در زخم چنین نشانه گاهی سالیت نشسته گیر و ماهی. نظامی. او گرچه نشانه گاه درد است آخر نه چو من زن است مرد است. نظامی (لیلی و مجنون چ دستگردی ص 184). ، جای معهود: حالی که بیاوری ز راهش بنشان به فلان نشانه گاهش. نظامی. ، مصداق. - نشانه گاه چیزی بودن، به آن معروف و متصف بودن: زن چیست نشانه گاه نیرنگ در ظاهر صلح و درنهان جنگ. نظامی. و اکنون که نشانه گاه جودم تا باز عدم شود وجودم. نظامی
آماج. هدف. آماجگاه: در زخم چنین نشانه گاهی سالیت نشسته گیر و ماهی. نظامی. او گرچه نشانه گاه درد است آخر نه چو من زن است مرد است. نظامی (لیلی و مجنون چ دستگردی ص 184). ، جای معهود: حالی که بیاوری ز راهش بنشان به فلان نشانه گاهش. نظامی. ، مصداق. - نشانه گاه چیزی بودن، به آن معروف و متصف بودن: زن چیست نشانه گاه نیرنگ در ظاهر صلح و درنهان جنگ. نظامی. و اکنون که نشانه گاه جودم تا باز عدم شود وجودم. نظامی
نهاله گه. (جهانگیری) (برهان قاطع). شکارگاه و کمین گاه. (برهان قاطع) : از که ری در نهاله گاه تو آیند روز شکار تو صد هزار شکاری. فرخی. نهاله گاه بخوشی چو لاله زاری گشت ز خون سینۀ رنگ و ز خون چشم پلنگ. فرخی
نهاله گه. (جهانگیری) (برهان قاطع). شکارگاه و کمین گاه. (برهان قاطع) : از کُه ِ ری در نهاله گاه تو آیند روز شکار تو صد هزار شکاری. فرخی. نهاله گاه بخوشی چو لاله زاری گشت ز خون سینۀ رنگ و ز خون چشم پلنگ. فرخی
تماشاچی. تماشاگر: نظاره گرروح ندیده ست به دیده چون چهرۀ زیباش به صحرای صور بر. سنائی. ، دیده بان. که از دیدگاهی یا فراز برجی اطراف را بنگرد و مراقبت کند: ز دیوارهایش برآورده سر ستاره چو دستار نظاره گر. هاتفی (از آنندراج)
تماشاچی. تماشاگر: نظاره گرروح ندیده ست به دیده چون چهرۀ زیباش به صحرای صور بر. سنائی. ، دیده بان. که از دیدگاهی یا فراز برجی اطراف را بنگرد و مراقبت کند: ز دیوارهایش برآورده سر ستاره چو دستار نظاره گر. هاتفی (از آنندراج)